حکایت دزد ی از باغ انگور
دزدی و خرسی بباغ آمدند و انگور میخورند که صاحب باغ رسید دزد را بدرخت بست و چوب میزد.
گفت ایمرد چرا مرا میزنی و کاری به خرس نداری.
گفت برای انکه تو میخوری و میبری و او میخورد و میرود.
کلمات کلیدی :
دزدی و خرسی بباغ آمدند و انگور میخورند که صاحب باغ رسید دزد را بدرخت بست و چوب میزد.
گفت ایمرد چرا مرا میزنی و کاری به خرس نداری.
گفت برای انکه تو میخوری و میبری و او میخورد و میرود.