غریبه
نقل میکنند که در شهر حله لک لکی بر سر دیواری آشیان گرفته تخم گذارده بود.
وقتی که لک لک بچرا رفته بود شخصی تخم مرغی شبیه به تخم او اورده و در آشیانه او گذارده بود و تخمهای او را برداشته بود.
بعد از انکه لک لک روی تخمها خوابیده و جوجه شد چون جوجه ها بیرون امدند لک لک نردید جوجه ها شبهت بخودش ندارد از آشیان پرید و رفت بعد از مدتی امد و لک لک های زیادی همراه آورد و رفتند
به اشیانه ، جوجه ها را دیدند و یک مرتبه صدایی کردند و ریختندند بر سران لک لک ماده با منقارها اول پر . بالش را کندند و بعد از آن او را زدند و کشتند و ریز ریز کردند و رفتند.
آن لک لک ماده خبر نداشت که تخمش را عوض کرده اند لک لک نر از دیدن جوجه ها چنان فهمید که مرغ دیگری با جفت او جفت شده و تخم از غیر بوده است از ان غیرتی که داشت نتوانست ببیند که مرغ دیگر با جفت او جفت شده باشد رفت ومرغهای دیگر را اورد آنها هم دیدند و یقین کردند که لک لک ماده زنا داده او را کشتند و رفتند.
کلمات کلیدی :