سرنوشت
کاش می دانستم بعد از مرگم اولین اشک از چشمان چه کسی جاری می شود ، و آخرین سیاه پوش که مرا فراموش می سپارد چه کسی خواهد بود تا قبل از مرگم جانم را فدایش کنم
سرنوشت
افروختم ، افروختم
آتش گرفتم سوختم
با ناله از این زندگی
با صد هزاران آرزو
دل پرخون از این جهان
بیگانه از این مردمان
چون یار عاشق مرده ای
چشمم به سوی آسمان
درهای بسته بی صدا
فریادها، آه ای خدا
رحمی نما برحال ما
دستان من آتش گرفت
در گرد من آینه ای
تصویر من کوتاه شد
فریاد من پژواک شد
چون مادری ماتم زده
در سوگ مرگ عزیزش
یک جامه با رنگ سیه
بر بخت خود می دوختم
کلمات کلیدی :