ارسالکننده : نورا حمید سرخه در : 92/4/15 9:7 عصر
از کسانی که میکوشند آرزوهایت را کوچک و بیارزش جلوه بدهند ، دوری کن . مردم کوچک آرزوهای دیگران را کوچک میشمارند ، ولی افراد بزرگ به تو میگویند که تو هم میتوانی بزرگ باشی .
مارک تواین
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : نورا حمید سرخه در : 92/4/15 9:6 عصر
هرگز هیچ فرصتی را برای دیدن زیبایی ها از دست نده، زیبایی ها دست خط خداوند هستند
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : نورا حمید سرخه در : 92/4/15 8:57 عصر
ریشه دار باش
ریـــشه ی تو، فـــــهم توست
یک سنگ به اندازه ای بالا می رود که نیرویی پشت آن باشد.
با تمام شدنِ نیرو، سقوط و افتادن سنگ طبیعی است.
ولی یک گیاه کوچک را نگاه کن!! که چطور از زیر خاک ها و سنگ ها
... سر بیرون می آورد و حتی آسفالت ها و سیمان ها را می شکند
و سربلند می شود.
اگر تو به اندازه ی این گیاه کوچک، ریـــشه داشته باشی،
از زیر خاک و سنگ، و از زیر عـــــادت و غـــــــریزه
و از زیر حـــــرف ها و هــــــــــوس ها سر بیرون می آوری
و افتخار می آفرینی.
ریـــشه ی تو، همان فـــــهم تو، عـــلاقه ی تو و انتــــخاب توست
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : نورا حمید سرخه در : 92/4/15 2:10 عصر
حلول ماه مبارک رمضان، ماه رحمت و برکت و غفران مبارک باد
ماه رمضان فرا رسید، ماه فرخنده ایکه قرآن در آن نزول یافت.
خداوندا،ما را در آن و آن را برای ما سلامت بدار به سهولت و عافیتی که از تو باشد. این ماه را در اختیار ما قرار بده؛ ای آنکه اندک را گرفته و بسیار را سپاسگزار است. این عبادت بی مقدار را از ما بپذیر.
خدایا از تو خواستاریم که بسوی هر خیری، راهی و از هر آنچه دوست نداری، بازدارندهای برایمان قرار دهی ای رحیم ترین رحیمان؛ای آنکه به ارتکاب گناهانمان مؤاخذه نفرمودی! ای صاحب کرم عفو تو را خواستاریم.
خداوندا، همه ما نیازمند به رحمت تو هستیم، پس رویت را از ما بر نگردان. ما را از صالحان خلقت در کردار و آرزو و قضاوت قرار ده.
پروردگارا !امام زمانمان را سلامت بدار و در ظهور ایشان تعجیل نما و چشمان ما را با نظر به جمال نورانی شان روشن بفرما.
در ماه پرخیر و برکت رمضان برای همه شما، موفقیت ، قبولی طاعات و عبادات را آرزومندم.
التماس دعا
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : نورا حمید سرخه در : 92/3/25 9:25 عصر
فایده
حکما گفته اند : هرکه خلق خدا را بیازارد تا دل مخلوقی را بدست آرد، خدای تعالی همان مخلوق را بر وی گمارد تا دمار از روزگارش برآرد.
لطیفه
دزدی شب وارد خانه واعظی شد تمام اسباب و اثاثیه او را جمع کرده و در یک رختخواب پیچید وقتیکه خواست بلند کند گفت یا علی.
صاحب خانه بلند شد و مچ دست دزد را گرفت و گفت: هرچه من در مدت عمر ، به گفتن یا حسین جمع کردم تو میخواهی با گفتن یک یا علی همه را ببری.؟
حکایت
روزی مردی بنام اعمش خندان از خانه بیرون آمد از وی سبب برسیدن ، گفت دخترکی دارم پنج ساله از من یکدرم طلا خواست گفتم ندارم.
رو بمادر خود کرد و گفت در عالم کسی نبود که زن او شوی زن این گدا شدی!!!.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : نورا حمید سرخه در : 92/3/25 9:17 عصر
شخصی وارد مجلسی شد و گفت از صبح تا بحال از بس که متغیّربودم به هرکس رسیدم مثل عقرب اورا گزیدم ، شخصی دیگر گفت مگر یک نفر پیدا نشد که یک کفش کهنه بر فرق تو زند؟
حکایت
از عقرب پرسیدند که چرا زمستان بیرون نمیایی ، گفت در تابستان که بیرون میایم چه حرمت دارم که در زمستان داشته باشم.
حکایت
لری قرص نان جوی در آب انداخت تا نرم شود بخورد از هم وا رفت . گفت تو که نمیتوانی خودت را نگه داری مرا چگونه نگاه خواهی داشت؟!!!
حکایت
دزدی با نردبان به باغ کسی رفت تا میوه بدزدد که صاحب باغ رسید و گفت در باغ من چکار داری؟
گفت: نردبان می فروشم، گفت نردبان در باغ من میفروشی؟
گفت نردبان از من است هرکجا که خواهم می فروشم.
حکایت
شخصی را دیدند تسبیح در دست دارد و میگوید لاسبحان الله ، لاسبحان الله، گفتند: چرا چنین میگویی؟
گفت: میخواستم سی وسه بار بگویم چهل بار گفتم اکنون می خواهم اضافه را بر گردانم.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : نورا حمید سرخه در : 92/3/25 9:15 عصر
نقل میکنند که در شهر حله لک لکی بر سر دیواری آشیان گرفته تخم گذارده بود.
وقتی که لک لک بچرا رفته بود شخصی تخم مرغی شبیه به تخم او اورده و در آشیانه او گذارده بود و تخمهای او را برداشته بود.
بعد از انکه لک لک روی تخمها خوابیده و جوجه شد چون جوجه ها بیرون امدند لک لک نردید جوجه ها شبهت بخودش ندارد از آشیان پرید و رفت بعد از مدتی امد و لک لک های زیادی همراه آورد و رفتند
به اشیانه ، جوجه ها را دیدند و یک مرتبه صدایی کردند و ریختندند بر سران لک لک ماده با منقارها اول پر . بالش را کندند و بعد از آن او را زدند و کشتند و ریز ریز کردند و رفتند.
آن لک لک ماده خبر نداشت که تخمش را عوض کرده اند لک لک نر از دیدن جوجه ها چنان فهمید که مرغ دیگری با جفت او جفت شده و تخم از غیر بوده است از ان غیرتی که داشت نتوانست ببیند که مرغ دیگر با جفت او جفت شده باشد رفت ومرغهای دیگر را اورد آنها هم دیدند و یقین کردند که لک لک ماده زنا داده او را کشتند و رفتند.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : نورا حمید سرخه در : 92/3/25 9:14 عصر
دزدی و خرسی بباغ آمدند و انگور میخورند که صاحب باغ رسید دزد را بدرخت بست و چوب میزد.
گفت ایمرد چرا مرا میزنی و کاری به خرس نداری.
گفت برای انکه تو میخوری و میبری و او میخورد و میرود.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : نورا حمید سرخه در : 92/3/25 8:51 عصر
حکایت
دزدی جبری مذهب بباغی در امد و ببالای درخت رفت و میوه میخورد که صاحب باغ رسید گفت کیستی و چه میکنی ، گفت دست خدا و درخت خدا و میوه خدا.
دست خدا از درخت خدا میوه میچند.
او را از درخت بزیر آورد و بر درختی بست و چوبش میزد.
گفت آخر چرا میزنی ، گفت دست خدا و چوب خدا و پای خدا!!!.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : نورا حمید سرخه در : 92/3/25 8:51 عصر
حکایت
دزدی بباغی رفت که خیار بدزدد ناگاه صاحب باغ رسید و اور ا بگرفت و گفت چرا به باغ من امده ای ، گفت من نیامده ام دزدی کنم لیکن باد تندی وزید و مرا برداشته و باغ انداخت.
گفت چرا خیار چیدی ، گفت از ترس باد بوته خیار را گرفتم کنده شد گفت چرا بدامن خود ریختی گفت د راین خصوص منهم حیرانم که کی این خیارها را دامن من کرده است.
کلمات کلیدی :