ارسالکننده : نورا حمید سرخه در : 91/6/4 5:19 عصر
ادای حق
بسوی آرمانشهر
گویند خدای متعال در روز حسابرسی تنها از یک موضوع به هیچ وجه از سر کرم و لطف، نمی نگرد؛
و آن هم، حق الناس است.
حق الناس از دیدگاه قرآن
« یا أیها الّذینَ آمَنوا لا تَاکُلوا أموالَکُم بَینَکُم بِالباطِل
ای کسانی که ایمان آورده اید! اموال یکدیگر را به باطل (و از طرق نامشروع) نخورید ...» (نساء/29)
حق الناس از دیدگاه اهل بیت (علیهم السلام)
امام صادق علیه السلام:
«ما عبدَاللهُ بِشَی ءٍ اَفضَل مِن اَداء حَقَّ المومن: هیچ عبادتی برتر از اداء حق مومن نیست.»
حق الناس از نگاه بزرگان
حکایت اول
هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله از مکه به مدینه هجرت کرد به علی علیه السلام فرمود:
یا علی! ما به سوی مدینه هجرت می کنیم. تو، به مکه برگرد و در روز روشن به صدای رسا اعلام کن که محمد از شهر خارج شده، هر کس امانتی در نزد او دارد یا از وی طلبکار است؛ بیاید و امانت و طلب خود را بگیرد.
حکایت دوم
روزی در نجف اشرف امام خمینی (ره) می خواست برای نماز جماعت وارد اطاق بیرونی شود. جلو اطاق انباشته از کفش نمازگزاران بود به طوری که جای پا گذاشتن نبود. امام وقتی به کفش کن رسید و آن وضع را دید، توقف کرد و از پا گذاشتن بر روی کفش مردم خودداری ورزیده، تا اینکه کفش ها را از سر راه برداشتند و راه را باز کردند. آن گاه امام وارد اطاق شد.
امام در وصیتی به فرزندشان می نویسند:
پسرم! سعی کن که با حق الناس از این جهان رخت نبندی که کار، بسیار مشکل می شود. سر و کار انسان با خدای تعالی که ارحم الراحمین است، بسیار سهل تر است تا سر و کار با انسان ها.
حکایت سوم
در باغ امام صادق علیه السلام عده ای کارگر مشغول کار بودند. همین که کارشان تمام شد، حضرت به معتب (غلامش) فرمود: مزد ایشان را بپردازد، قبل از آنکه عرق بدنشان خشک شود.
حکایت چهارم
موسی ابن عمیر از پدرش نقل می کند که امام حسین علیه السلام به من امر فرمود:
در میان لشکریان اعلام نمایم کسی که بدهکار است همراه و همرزم امام حسین علیه السلام نباشد، زیرا کسی که بمیرد در حالی که تصمیم نداشته باشد بدهی اش را بپردازد، داخل آتش جهنم می شود.
دین اسلام، همواره برای حقوق افراد، اهمیت خاصی قائل است و به این نکته اعتقاد دارد که هیچ کس نباید حتی ذره ای از مال و دارایی دیگران را به تصرف خود درآورد.
از بین حقوق سه گانه
1- خدا بر بنده (حق الله)
2- بنده بر نفس و وجود خود (حق النفس)
3- دیگران بر بنده (حق الناس)
شاید خداوند دو مورد اولی را مورد عنایت و چشم پوشی قرار دهد، اما هرگز از حق بنده ای به دست بر بنده دیگر نمی گذرد، مگر اینکه رضایت بنده اش به دست آید.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : نورا حمید سرخه در : 91/6/4 5:10 عصر
حق الناس!
حق الناس مانع استجابت دعاست:به حدیثی ازرسول خدا (ص) می پردازیم که میفرمایند:به من امر شد که قوم خود را بترسان وبگو:داخل مشوید در خانه ای از خانه های من(یعنی مساجد)وحال آنکه برای بنده ای از بندگان من حقی نزد شما باشد که به او ظلم نموده اید به درستی که تا در محضر من به نماز ایستاده او را لعنت می کنم تا آن حق را به صاحبش برگرداند. پس وای به حال ما خدا می داند و بس! اگر یه خورده تعقل داشته باشیم به این پیام بزرگ دگر مشکلی گریبان گیرمان نخواهد بود. ودرآخر از دوستانی که مطالب رومیخونن ممنون شایان ذکر اینکه نظر دادن مهم نیست اصل نیت که من و امسال من به اینطور مسائل نیازمندیم وامیدواریم که صاحب و سرورمون آقا امام زمان(عج) عنایت خاصشو به همه شیفتگانشون داشته باشند والا غیر این بدبخترین آدمای روی زمینیم! چون با داشتن تک سوار جاده ای عشقی چون امام زمان که عنایتی به خاطر انواع واقسام گناه نداشته باشند..... ادامه شو نمیتونم بگم چون زبان را یارا نیست! از خدا توفیق درک حضور وظهور آقا رو خواهانیم!
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : نورا حمید سرخه در : 91/6/3 6:11 عصر

ذهب حیــــلی وبعـــد هیهات یا عیــــد
او عــداد العمـــــــر ساعات یا عیـــــــد
تگلی إمبارک ابهـــل عیــــد یا عیــــــد
اودموعـــی امبــلله اهــدوم العلیـــــــه


این وبلاگم اجر معنویش را هدیه میکنم به روح حاج حمید سرخه برای روح ان مرحوم که جانباز هشت سال دفاع مقدس بوده سه صلوات بفرستید با تشکر
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : نورا حمید سرخه در : 91/6/3 9:47 صبح
مرگ دربیمارستان
چند وقتی بود در بخش مراقبت های ویژه یک بیمارستان معروف ، بیماران یک تخت بخصوص در حدود ساعت 11 صبح روزهای یکشنبه جان می سپردند و این موضوع ربطی به نوع بیماری و شدت و ضعف مرض آنان نداشت.
این مسئله باعث شگفتی پزشکان آن بخش شده بود به طوری که بعضی آن را با مسائل ماورای طبیعی و بعضی دیگر با خرافات و ارواح و اجنه و موارد دیگر در ارتباط می دانستند.کسی قادر به حل این مسئله نبود که چرا بیمار آن تخت درست در ساعت 11 صبح روزهای یکشنبه می میرد.به همین دلیل گروهی از پزشکان متخصص بین المللی برای بررسی موضوع تشکیل جلسه دادند و پس از ساعت ها بحث و تبادل نظر بالاخره تصمیم بر این شد که در اولین یکشنبه ماه ، چند دقیقه قبل از ساعت 11 در محل مذکور برای مشاهده این پدیده عجیب و غریب حاضر شوند.
در محل و ساعت موعود ، بعضی صلیب کوچکی در دست گرفته و در حال دعا بودند، بعضی دوربین فیلمبرداری با خود آورده و …
دو دقیقه به ساعت 11 مانده بود که « پوکی جانسون » نظافتچی پاره وقت روزهای یکشنبه وارد اتاق شد. دوشاخه برق دستگاه حفظ حیات ( Life support system ) را از پریز برق درآورد و دوشاخه جاروبرقی خود را به پریز زد و مشغول کار شد ..!!
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : نورا حمید سرخه در : 91/6/3 9:39 صبح
حکایت مرگ
گفتم: یعنی چی؟
گفت: یعنی دارم میمیرم دیگه
گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟
گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.
گفتم: خدا کریمه، انشالله که بهت سلامتی میده
با تعجب نگاه کرد و گفت: یعنی اگه من بمیرم، خدا کریم نیست؟
فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گول مالید سرش
گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟
گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم
از خونه بیرون نمیومدم، کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن،
تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم،
خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم،
اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت،
خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد
با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن، آخه من رفتنی ام و اونا انگار نه
سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم
بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم
ماشین عروس که میدیدم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم
گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم
مثل پیر مردا برا همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم
الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و ناز و خوردنی شدم
حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن و قبول میکنه؟
گفتم: بله، اونجور که یادگرفتم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه
آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر
داشت میرفت
گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟
گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!!
یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟
گفت: بیمار نیستم!
هم کفرم داشت در میومد وهم ازتعجب داشتم شاخ دار میشدم گفتم: پس چی؟
گفت: فهمیدم مردنیم،
رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم گفتن: نه گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند : نه!
خلاصه ما رفتنی هستیم زمانش فرقی داره مگه؟
باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد
برگرفته از : http://www.mstory.mihanblog.com/post/255
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : نورا حمید سرخه در : 91/6/3 12:7 صبح
اماده ی مرگ

صاحب دلی ، برای اقامه نماز به مسجدی رفت . نمازگزاران ، همه او را شناختند؛
پس ، از او خواستند که پس از نماز، بر منبر رود و پند گوید . پذیرفت.
نماز جماعت تمام شد . چشم ها همه به سوی او بود. مرد صاحب دل برخاست و بر پله نخست منبر نشست . بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود.
آن گاه خطاب به جماعت گفت : مردم ! هرکس از شما که می داند امروز تا شب خواهد زیست و نخواهد مرد، برخیزد! کسی برنخاست .
گفت : حالا هرکس از شما که خود را آماده مرگ کرده است ، برخیزد! باز کسی برنخاست .
گفت : شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید؛
اما برای رفتن نیز آماده نیستید...
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : نورا حمید سرخه در : 91/6/2 11:56 عصر
بازیگرانی که مرگ با آنها بازی کرد!
شاید گاهی پیش بیاید که پای صحبت فردی بنشینید که از مرگ می گوید اما آن را متفاوت روایت می کند. او از آنچه تجربه کرده می گوید، از این که مرده و بعد زنده شده، نور دیده، فرشته دیده و.... تجربه این افراد را تجربه نزدیک به مرگ عنوان می دهند. چیزی که علوم مختلف به آن پرداخته اند و همچنان مطالعات درباره آن ادامه دارد. در این میان تجربه نزدیک به مرگ افراد مشهور و ثروتمند بسیار شنیدنی است. آنها در پول غرق هستند و در سراسر جهان شناخته شده اند. این افراد اغلب خوش بیان و در آنچه انجام می دهند بسیار با استعداد هستند. با این همه، چرا چنین اشخاصی باید به همه بگویند که یک بار مرده و دوباره به زندگی برگشته اند؟! اگر به خاطر پول باشد که خب آنها به اندازه کافی پول دارند. اگر هم برای شهرت باشد که آنها واقعا مشهورند. با بیان این موضوع و طرح این دریافت که آنها مرده و بعد زنده شده اند، شهرت شان را به خطر می اندازند. تنها دلیل منطقی طرح چنین موضوعی از سوی این افراد آن است که این اتفاق واقعا برای آنها افتاده است و آنها می خواهند آن را به اشتراک بگذارند. در تعالیم دینی نیز وجود چنین تجربه ای شبیه مرگ رد نشده و به احتمال وقوع آن ها برای برخی افراد اشاره شده است.
مننژیت من را به مرگ نزدیک کرد

بازیگر کانادایی فیلم «مش» نیز تجربه نزدیک به مرگ داشت. دونالد ساترلند زمانی این تجربه را داشت که در سال 1979 به دلیل ابتلا به مننژیت در آستانه مرگ قرار گرفت.
دونالد می گوید:« ناگهان درد، تب و پریشانی حادی بر من غلبه کرد. من بالای بدنم شناور بودم و با حباب آبی روشن احاطه شده بودم که ناگهان دور از تختم شروع به سر خوردن در تونلی طولانی کردم ولی بلافاصله خودم را در بدنم مشاهده کردم. پزشکان بعدها به من گفتند من برای مدتی کوتاه مرده بودم.»
آمپول اشتباه من را شناور کرد

جراحی من را به نقطه ای روشن هدایت کردالیزابت تیلور بازیگر بریتانیایی و برنده 2 جایزه اسکار از تجربه ای می گوید که حین جراحی با آن روبه رو شده است. الیزابت تیلور در مصاحبه ای که توسط لری کینگ در شبکه سی ان ان پخش شد، درباره عبور از یک تونل به سمت نقطه ای روشن صحبت کرد. این بازیگر افسانه ای سینما توضیح داد که چطور روی تخت جراحی حدود 5 دقیقه مرده بود. او می گوید: «درحالی که از لحاظ کلینیکی مرده بودم با روح مایکل تاد، همسر سابقم که علاقه زیادی به او داشتم، مواجه شدم. من می خواستم کنار تاد بمانم اما تاد من را ترغیب کرد تا به زندگی برگردم.» به دنبال احیای تیلور، تیم 11 نفره پزشکی از جمله پزشکان، پرستاران و... اظهارات او را از این واقعه و مرگ چند دقیقه ای او تایید کردند.
تیلور می گوید: «من کاملا احساس کردم که مرده ام و در همین حال حبابی را دیدم. صحبت کردن از آن بسیار سخت است و شاید به نظر واقعی نیاید اما این اتفاق در اواخر دهه 50 میلادی افتاد درحالی که من، مایک را 2سال قبل از آن در سانحه هوایی از دست داده بودم. حدود 5 دقیقه از دنیا رفتم. وقتی این موضوع را برای برخی از دوستانم تعریف کردم به نظرم رسید باور آن برای شان سخت است. بنابراین با خودم فکر کردم شاید بهتر باشد در این مورد سکوت کنم. مدتی طولانی در این باره هیچ صحبتی نکردم اما حالا آن را با افرادی که چنین تجربه ای داشته اند به اشتراک می گذارم چون من دیگر از مرگ نمی ترسم. به نظر من این قدرت و عشق مایک بود که مرا به زندگی برگرداند.»
حمله قلبی، من را از بدنم خارج کرد

نابغه کمدی سینما که نقش های درخشانی در فیلم های متعدد از جمله دکتر استرنجلاو (1964) و پلنگ صورتی (1964) داشت، پیتر سلرز است. شهرت او به خاطر بازی هایی است که کاملا در نقش آن ها غرق می شد. او آنقدر به کارش علاقه داشت که در فاصله بین فیلم ها دچار افسردگی می شد. این هنرپیشه تجربه نزدیک به مرگش را برای شرلی مک لین، نویسنده کتابش توصیف کرده و او آن را در کتاب درج کرده است. در سال 1964 در نخستین دفعه از 8 حمله قلبی پیتر، زمانی که او قلبش ایستاد و درحالی که از لحاظ بالینی مرده به حساب می آمد، از بدن خود خارج شده و حبابی زیبا را مشاهده کرد. او بیان می کند: «خودم را در حال خروج از بدنم احساس کردم به طوری که در فرم فیزیکی ام شناور بودم و در کل احساس می کردم حالم خوب است اما ظاهرا بدنم این طور نبود.» در همین حین پزشک متوجه شد سلرز مرده است و شروع به ماساژ قلبی کرد. سلرز می گوید: «من به اطرافم نگاه کردم و حباب سفید زیبایی را در بالای سرم دیدم. دلم می خواست به سمت این حباب بروم، انگار می دانستم عشق واقعی در سمت دیگر این نور است. به یاد دارم با خودم فکر کردم این خود خداست.» بدن سلرز سعی در رفتن به آن سمت داشت اما سقوط کرد. پیتر می گوید: «دست من به سمت آن نقطه رفت و سعی کردم آن را لمس کنم.» اما در همین حال بلافاصله قلب سلرز شروع به زدن کرد و در آن لحظه صدایی به او گفت: «حالا وقتش نیست برگرد و تمامش کن. حالا وقتش نیست.» کم کم سلرز احساس کرد به بدنش نزدیک شده و بعد از مدت کوتاهی بیدار شد.
نویسنده کتاب او می گوید: «سلر ابراز داشت که دیگر هیچ وقت از مرگ نمی ترسد و خانواده و دوستان او را نسبت به قبل معنوی تر می پنداشتند. این تجربه، دید او را نسبت به وقایع عمیق تر کرده و موجب تغییرات پایدار در عادت های ذهنی و زندگی در او شده بود.»
غرق شدگی در اقیانوس، مرا با خود برد

رئیس زندان فیلم «جاده سبز» در سن کم و در 5 سالگی در اثر سقوط در اقیانوس، مرگ را تجربه کرده است. از آن به بعد جیمز تمام زندگی اش را مرموز توصیف می کند. بعد از این تجربه جیمز مرتب تصاویری را که در آن حالت دیده بود در رویاهایش بازسازی می کند.
تصادف، کما و دیگر هیچ

بازیگر آمریکایی و برادر جولیا رابرتز، بازیگر مشهوری است که در بیش از 70 فیلم بازی کرده است. اریک به سراسر جهان سفر کرده است اما یکی از دراماتیک ترین لحظات اریک در کانتیکات اتفاق افتاد. او در حال رانندگی بود که سگش حواسش را پرت کرد و تصادف کرد. او در حال کما به بیمارستان برده شد و نزدیک بود بمیرد. او اظهار داشت: «من از بدنم خارج شده و توسط حبابی احاطه شده بودم که می توانم بگویم خاص ترین تجربه من در زندگی بود.»
منبع : زندگی ایده آل
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : نورا حمید سرخه در : 91/6/2 2:22 عصر
مکافات عمل 
خانمی می گفت : من مواظبت بر حجابم نداشتم و در مقابل نامحرمان ، بسیار زیاد خودنمائی میکردم و
از نشان دادن بدنم به نامحرمان ابائی نداشتم .
روزی مادرم که اهل مسجد ومجلس روضه بود ، از مسجد به منزل آ مد تا قدری پول بردارد و به مسجد
برود . گفتم : کجا می خواهی بروی ؟
گفت : کاروانی از خانمها راهی مشهد مقدس برای زیارت امام رضا(ع) هستند می خواهم من هم با
آنها به زیارت آقا بروم .گفتم : من هم می آیم اسم من را هم بنویس .
بعد چند روز کاروان آماده شد و سوار اتوبوس شدیم وقتی که در اتوبوس نشستیم تمام خانمها حجاب
کامل داشتند و همه اهل دعا وتوسل بودند به غیر از من که از نظر حجاب ، وضع مناسبی نداشتم ومثل
آنها فکر نمی کردم .
من در هنگام نشستن دراتوبوس سعی کردم پشت سر راننده بنشینم تا از طریق آئینه بالای سر راننده
بتوانم خودنمائی کنم .
د ر طول مسیر، هم راننده و هم شاگرد راننده کاملا" متوجه من شدند . خانم مسنی که مدیریت کاروان
را برعهده داشت او نیز متوجه من شد وبه شدت با من برخورد کرد وگفت :خانم حجابت را درست کن تو
می دانی به کجا می روی ؟ می دانی به زیارت چه شخصی می روی؟ !
من برای اینکه آبروریزی نشود کمی خود را جمع کردم ولی بعد از مدتی باز مشغول گناه ومعصیت شدم
تا اینکه ناگهان سانحه ای پیش آمد و اتوبوس با برخورد با یک کامیون از جاده منحرف و واژگون شد . در
اثر آن تصادف راننده وشاگرداو در جا کشته شدند و من به شدت زخمی شدم .عجیب این بود که به غیر
از من و راننده وشاگرد راننده تمامی مسافران صحیح وسالم از اتوبوس خارج شدند و به هیچ یک آسیبی
نرسید . من که در اثر آن سانحه به شدت زخمی شده بودم د رعالمی قرار گرفتم که اطرافیان متوجه آن
عالم نمی شدند .
ناگهان دیدم دو نفر انسان سیاه که بسیار مهیب وترسناک بودند به طرف من در حالی که نیمی از بدنم
از شیشه ماشین بیرون افتاده بود ، آمدند و گفتند این همان زنی است که در طول مسیر مشغول گناه و
معصیت بود ( این را گفتند ) ودو بازویم را گرفتند که از اتوبوس خارج کنند ، تادست به بازویم گذاشتند و
مشغول کشیدن شدند آنقدر احساس درد کردم که به عمرم چنین دردی احساس نکرده بودم ، فریادم
بلند شد که مرا رهاکنید ولی آنها گوش نمی دادند ، آنقدر بازوهایم را کشیدند مثل اینکه دستهایم قطع
شد ، سپس گفتند : سر وگردن خود را نیز به نامحرمان نشان میداد ، این را گفتند و دونفری به گردنم
چسبیدند و کشیدند هرچه ضجه می زدم و فریاد می کشیدم موثر واقع نمی شد از آنها خواهش و تمنا
کردم که مرا رها کنند ولی به حرفم گوش نمی دادند .
به اطرافیان که جمعیت بسیار زیادی ایستاده بودند متوجه شدم و از آنها کمک می خواستم ولی مثل
اینکه آنها صدای مرا نمی شنیدند تا اینکه آمبولانس آمد و آنها مرا رها کردند و من دیگر هیچ چیز
نفهمیدم . بعد از مدتی که در بیمارستان بودم بهوش آمدم دیدم دو بازویم و گردنم شکسته و پزشکها
گفتند عصبهای دو دست قطع شده و گردنم نیز به حالت اول برنمی گردد.
مرا به تهران باز گرداندند و موفق به زیارت امام رضا (ع) نشدم و تا به ا مروز که این جریان را نقل میکنم
علیل ومعلول هستم هر دودست از کار افتاده و قدرت حرکت دادن سر وگردن را ندارم . وهرگاه صورت آن
دونفر به یادم می آید از ترس ووحشت بدنم به لرزه می افتد ، خلاصه سالهاست که از درد ورنجی که از
کشیدن اندامم توسط آن دونفر در ظاهر بوجود آمد عذاب می کشم . یکی از علما به من گفت
خدایتعالی تو رادوست می داشته که در همین دنیا به مکافات عمل رسانده حال باید توبه کنی واز
اعمال قبلی خود جدا" برگردی و طلب عفو ومغفرت نمائی .
من نیز توبه کردم و هرکس واقعه من را می خواند ویا می شنود خواهش می کنم برایم دعا کند و
طلب مغفرت نماید و متوجه این حقیقت باشد که برای دنیای زود گذرخود را به گناه ومعصیت آلوده
ننماید که عاقبت بدی در انتظار آنهاست .
و براستی که
از مکافات عمل غافل مشو گندم از گندم بروید جو زجو

کلمات کلیدی :
ارسالکننده : نورا حمید سرخه در : 91/6/2 2:2 عصر
خداوند در قرآن می فرماید: « وَلا تَمْشِ فِی الأرْضِ مَرَحًا إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الأرْضَ وَلَنْ تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولا » / سوره "اسرا" آیه 37
یعنی: با تکبّر روی زمین راه مرو، تو نه میتوانی زمین را بشکافی و نه طول قامتت به کوهها میرسد.
انسانی که به قول امیرالمؤمنین(علیه السلام) در ابتدا آب گندیده بود و در انتها هم مردار و گندیده خواهد شد، چه تکبّری است که دارد و بین این دو گندیدگی نیز، حامل کثافات گندیده میباشد.
« ما لابن آدَمَ و لِلعُجبِ اَوَّلُهُ نُطفَهُ قَذِرَةُ، وآخِرُهُ جیفَةٌ مَذِرَةٌ و هُوَ بَینَ ذلِکَ یحمِلُ العَذَرِةٌ » // - غررالحکم و دررالکلم
عَجِبتُ لِلمُتَکَبِّرِ الَّذى کانَ بِالامسِ نُطفَةً وَیَکونُ غَدا جیفَةً
در شگفتم از شخص متکبّر، که دیروز نطفه اى بوده و فردا لاشه اى است. (نهج البلاغه- حکمت 126)
این وبلاگم اجر معنویش را هدیه میکنم به روح حاج حمید سرخه برای روح ان مرحوم که جانباز هشت سال دفاع مقدس بوده یک صلوات بفرستید با تشکر
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : نورا حمید سرخه در : 91/6/2 1:44 عصر
سگ با حیا و عابد گرسنه
روزی روزگاری، عابد خداپرستی بود که در عبادتکده ای در دل کوه راز و نیاز خدا میکرد، آنقدر مقام و منزلتش پیش خدا زیاد شده بود که خدا هر شب به فرشتگانش امر میکرد تا از طعام بهشتی، برای او ببرند... و او را بدینگونه سیر نمایند. بعد از 70 سال عبادت ، روزی خدا به فرشتگانش گفت: امشب برای او طعام نبرید، بگذارید امتحانش کنیم آن شب عابد هر چه منتظر غذا شد، خبری نشد، تا جایی که گرسنگی بر او غالب شد. طاقتش تمام شد و از کوه پایین آمد و به خانه آتش پرستی که در دامنه کوه منزل داشت رفت و از او طلب نان کرد، آتش پرست 3 قرص نان به او داد و او بسمت عبادتگاه خود حرکت کرد.
سگ نگهبان خانه آتش پرست به دنبال او راه افتاد، جلوی راه او را گرفت...
مرد عابد یک قرص نان را جلوی او انداخت تا برگردد و بگذارد او براهش ادامه دهد، سگ نان را خورد و دوباره راه او را گرفت، مرد قرص دوم نان را نیز جلوی او انداخت و خواست برود اما سگ دست بردار نبود و نمی گذاشت مرد به راهش ادامه دهد. مرد عابد با عصبانیت قرص سوم را نیز جلوی او انداخت و گفت : ای حیوان تو چه بی حیایی! صاحبت قرص نانی به من داد اما تو نگذاشتی آنرا ببرم؟
به اذن خدای عز و جلٌ ، سگ به سخن آمد و گفت: من بی حیا نیستم، من سالهای سال سگ در خانه مردی هستم، شبهابی که به من غذا داد پیشش ماندم ، شبهایی هم که غذا نداد باز هم پیشش ماندم، شبهایی که مرا از خانه اش راند، پشت در خانه اش تا صبح نشستم... تو بی حیایی، تو که عمری خدایت هر شب غذای شبت را برایت فرستاد و هر چه خواستی عطایت کرد، یک شب که غذایی نرسید، فراموشش کردی و از او بریدی و برای رفع گرسنگی ات به در خانه یک آتش پرست آمدی و طلب نان کردی...
سخن این حقیر: مکافات عمل این عابد این بود که یک سگ به او بگوید که تو بی حیایی؛ نه من.
کلمات کلیدی :